کد مطلب:261428 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:332

احسان به ابوهاشم جعفری
ابوهاشم جعفری می گوید: روزی همراه امام عسكری علیه السلام به صحرا رفتیم. ناگاه در مسیر به فكر قرض هایم افتادم كه چگونه آن ها را پرداخت كنم. ناگهان امام علیه السلام به من متوجه شد و فرمود: خداوند ادا می كند.

سپس از روی زین خم شد و با تازیانه ی خود خطی بر زمین كشید، فرمود: ای اباهاشم! پیاده شو و بردار و بپوشان. امتثال كردم و قطعه ای طلا از روی زمین برداشتم. وقتی سوار شدم، پس از اندك زمانی با خودم گفتم، بسیار خوب است امام علیه السلام مخارج زمستان ما را نیز عطا فرماید.

آنگاه از فراز اسبش به سوی زمین خم شد و با تازیانه اش خطی بر زمین كشید و به من فرمود: پیاده شو و آن را بردار و بپوشان. ناگاه قطعه ای نقره دیدم. وقتی از محضر امام



[ صفحه 242]



مرخص شدم، حساب كردم و دیدم به اندازه ی قرض و مخارج زمستان امام به من مرحمت كرده است. [1] .


[1] بحار، ج 50، ص 259.